
نشسته بودیم. یک گوشه ی دنج در کناره های آفتاب نشسته بودیم به نظاره.
.موهای فرخورده می دیدیم، موخوره های ریز، لاک های نیم خورده،خاکستر سیاه سفید سیگار،ناخون های جویده شده…
. یک قطره آب آناناس چکید روی گل های نامریی پیراهن سفیدمان.
قطره گذشت و روی میز رقصید و رفت به قهقهرا اما شالمان را یکی با نستعلیق نوشت”می افریمنت،چونان که التهاب بیابان، سراب را…”