حامیان ما
حمایت می‌کنیم

کمک به کودکان سرطانی

داستانك

پله ها

.

اولش که رسیدم آمریکا عاشق این ها شدم.

اصلا اینقدر برنامه ریخته بودم برایشان…

.

با خودم می گفتم طناب می زنم از این سر تا آن سر. 

لباس های رنگ به رنگ پهن می کنم رویشان.

پایین شان را گلدان های ریز و درشت می چینم.

از گوشه ی سمت راست تا نیمه ها را کتاب می گذارم.

خودم هم می روم گاهی برای خودم چای می ریزم و وقتی هوا خوب است می نشینم رویشان و 

پاهایم را ول می کنم پایین پله ها…

.

بله. پله های اضطراری پشت خانه ها را می گفتم

یک نظر بگذارید