حامیان ما
حمایت می‌کنیم

کمک به کودکان سرطانی

آرشیو مطالب در دسته بندی ‘دیگر’

خانه بی خبر بود.

.
یک روز عادی در خانه نشسته بودم و خبرم نبود تو را… خبرم نبود که شب می شود و من تمام غصه های عالم را می ریزم پای گلدانم و گلدانم هر روز برگ های سبز می دهد. سبز و سبز تر… .

خبرم نبود که شب می شود و تو می آیی میانه های خوابم. با پالتویی سفید که سفت می ایستد به تن.. با شلواری مشکی. 
با کفشی مشکی. با پلیوری مشکی اما پالتویی سفید… بعد با پالتوی سفیدت راه می افتیم می رویم سمت یک جایی که نه ایران است و نه خارج…می رویم در خیابان هایی که نه نیویورک است و نه تهران… می رویم گوشه های پیاده رویی که نه شمال است و نه بوستون..
.
کنار هم قدم می زنیم و من یادم می رود مسیر را… یادم می رود به برگشتن فکر کنم… یادم می رود مسیر را یاد بگیرم…. فقط می رویم و من از تمام رفتن ها، پالتوی سفید تو را هزار بار می خوانم. می نویسم… من می دانم که خواب تمام می شود و نگرانم پالتوی سفیدت هم با خواب تمام شود.

حالا رسیده ایم به آن اتاقک چوبی. آنجا که فقط در خواب هایم زندگی می کند…توی اتاقک چوبی تا نصفه خم می شوم و از پنجره به بیرون نگاه می کنم. همه جا اقیانوس است. موج می زند به کف اتاقک چوبی… .
.
خواب تمام می شود. در میانه های یک روزعادی بیدار می شوم.خانه تمیز نیست. همه چیز شلخته است. اما پالتوی سفید تو هنوز هست. و من خوشبخت می شوم،میانه های یک روز عادی… همین. . .
.
The true secret of happiness lies in taking a genuine interest in all the details of daily life.
.
.

8401861-md

ظهر ها
بی دلخوشی
دست و صورت نشُسته هنوز
می نشینم به یادآوریِ زنان تاریخ
که صبح ها
بیدار شدند
زود!
بی دلخوشی!
.
.
صبح و ظهر ندارد
دلخوشی چیزی ست غریب
که قریب به طولِ تمام تقویم ها
بر دامن هیچ زنی جوانه نزد…

—————   

این قصه را از هر طرف که نگاه کنی
من آن را ننوشته ام!
به خدا یکی دست برده توی سناریو
بیا فراموشش کنیم…
بیا دوباره آشنا شویم…
یا نشویم اصلا!
فقط بیا فراموشش کنیم
و به اینجا نرسیم!

خاموش کن آقا آن آرک لعنتی را!
این قصه را من ننوشته ام!
.

شاعر: مهدیه لطیفی

 

زمین! اینجا دلت که می لرزد…میلیون ها دل می میرند…..تو برای دلت هم محکومی…اینجا همه چیز برای دوست نداشتن است…!