حامیان ما
حمایت می‌کنیم

کمک به کودکان سرطانی

آرشیو مطالب در دسته بندی ‘طنز’

من شخصا گمان می‌کنم این‌که مردها، حداقل در ظاهر، نشان می‌دهند که تمایلی به ازدواج ندارند و عمرا خر بشوند و گول بخورند، در خیلی از موارد فقط در سطح شوخی و خنده است و در واقعیت، بسیاری از مردها دختری را دوست دارند که نتواسته‌اند به دست بیاورندش یا داشته‌اند و از دست داده‌اندش و اگر تنها راه به دست آوردن‌ش این باشد که با او ازدواج کنند، با کمال میل حاضر به انجام این کار هستند. اما اتفاقی که می‌افتد این است که آن آدمی که دوست دارند به هر دلیل، آدم دیگری را دوست دارد یا در موارد نادری هیچ آدمی را دوست ندارد. نتیجه این می‌شود که با یک سیکل ناتمام از روابط شکل نگرفته روبرو شویم، و آدم وقتی طرف مقابل‌ش واقعا چیزی نباشد که همیشه می‌خواسته، برای لاپوشانی بر این واقعیت کمابیش تلخ، تن به شوخی و لودگی در مورد عدم تمایل به ازدواج و خرشدگی می‌کند. بنابراین شما اگر برحسب اتفاق و خوش‌شانسی توانسته‌اید آدم‌تان را بیابید و شما هم بر حسب یک اتفاق بسیار توهم‌انگیز دیگر، آدم مورد نظر طرف مقابل‌تان هستید و ازدواج کرده‌اید یا دارید می‌کنید، تحت تاثیر این پروپاگاندابازی‌ها قرار نگیرید که غالبا آدم‌ها تنها هستند و دل‌تنگ و نمی‌دانند چه گهی بخورند که حال‌شان خوب شود. مسلما تمام این استدلال‌ها مربوط به دوران دلار هزار تومانی و کم‌تر بود و امروزه فاقد هرگونه ارزش قانونی است. و باز هم مسلما همکاری اندی و کوروس یکی از نقاط عطف در موسیقی معاصر ایران و «بلکمم» جهان بوده است.

طواف کعبه نباشد به غیر دور تو گشتن - mozhgoon.blogspot.com

از +

باران رحمت از دولتی سر قبله‌ی عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است. چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می‌شاشد.

ادامه مطلب »

-  عزیزم، می‌خوای مهریه رو به اندازه‌ی سال تولدت بزنیم؟

+ اونجوری که سنم رو همه می‌فهمن، همون به اندازه‌ی شماره ملی بزنی بهتره!
ادامه مطلب »

کمیک استریپ مریض خونه، اثری از ابولفضل محترمی.
برای نمایش کمیک کامل روی عکس کلیک کنید.

از قدیم گفته‌اند که باید جدید باشیم، نو بشویم و به قول امروزی‌ها Up to date‌؛ اما همیشه هم این‌طور نیست. مثل بعضی درس‌ها که جزوه‌های قدیمی استاد که قدمتش به روزهای آغازین تدریس وی می‌رسد، معتبرترند و بهتر جواب می‌دهند. همین است که…
خبر رسیده سارقان عتیقه! اقدام به سرقت جزوه‌ی یکی از اساتید دانشگاه کرده‌اند که در درب خروجی دانشگاه دستگیر شدند. این جزوه که بیشتر به نسخه‌های خطی عهد ایلخانان شباهت دارد سال‌هاست که توسط استاد مربوطه تدریس می‌شود. این استاد با شنیدن خبر دستگیری سارقان بسیار ابراز خشنودی نموده و اظهار کرد که تا به حال پیشنهادات زیادی از موزه‌های معتبر جهان برای خریدن این جزوه دریافت کرده اما همه‌ی آن‌ها را رد نموده است. ایشان برای مثال به پیشنهاد موزه‌ی لوور اشاره نمود که حاضر شده است جزوه را با تابلوی بسیار معروف “مونالیزا” تعویض نماید. لذا وی با رد این پیشنهاد اظهار نموده که چگونه می‌تواند این گنجینه‌ی علم را با نقاشی یک زن بد حجاب! عوض کند؟!
—————
حیف نیست تعداد اردوهایی که دانشگاه می‌گذارد این قدر کم باشد؟ استقبال دانشجویان هم که کم نیست. حالا برای ترغیب امور فرهنگی دانشگاه به برگزاری اردوهای بیشتر هم که شده نشریه‌ی سیاه و سفید اقدام به برگزاری اردوهای زیر می کند!
اردوی شماره‌ی ۱
به مقصد لس آنجلس شامل بازدید از سواحل کالیفرنیای جنوبی، دیدار با عباس قادری و فرامرز اصلانی، بازدید از دفتر فرماندار کالیفرنیا و همچنین شخص آرنولد.
قیمت: ۴۵ میلیون تومان
اردوی شماره‌ی ۲
به مقصد کره‌ی ماه شامل بازدید از بقایای ایستگاه فضایی میر، تاسیسات ناسا، ماهواره‌ی امید، و اقامت یک شبه در کره‌ی ماه.
قیمت: یک میلیارد و صد و چهل میلیون دلار
علاقه‌مندان جهت شرکت در این اردوها به سرعت به دفتر نشریه مراجعه فرمایند.
——————-
زمستان گذشته که مجبور شدم تا موقع حرکت آخرین سرویس در دانشگاه بمانم، با یکعدد روباه مواجه شدم که برای خودش پرسه می‌زد و لبخندی ملیح بر لبانش بود که مو بر تن آدمی سیخ می‌نمود! با خود گفتم بیچاره خوابگاهی‌های بوستان و گلستان که این شب‌ها زوزه‌ی گرگ و غرش خرس می‌شوند! در راستای همین مسئله…
در آخرین روزهای اسفندماه گذشته، سردبیر نشریه‌ی سیاه و سفید که در حال گشت‌زنی در بیابان رحمتیه (احتمالا برای یافتن سوژه) بوده با شغالی مواجه شده که نتوانسته است فرار کند و به دام این حیوان گرسنه افتاده است. هیچ‌کس به فریادهای کمک خواهی شخص یاد شده توجهی نکرده و شغال مذکور به مدت ده دقیقه مکررا وی را می‌درید.
این شخص پس از رهایی از چنگال شغال به بیمارستان منتقل شد که به گزارش پزشکان تا ۴۰ درصد خورده شده بود. حراست دانشگاه پس از جست‌و‌جوی بسیار سرانجام جسد شغال را پیدا نمود. علت مرگ شغال، مسمویت غذایی ناشی از مصرف گوشت سردبیر نشریه تشخیص داده شده است.
یکی از دشمنان سیاه و سفید که نخواست نامش فاش شود در واکنش به این حادثه گفت:
“ببینید چه کوفتی بوده که شغال را هلاک کرده است!!”
————-

اکانتی شدن اینترنت سایت، یک کار درست و حسابی و واقعا مفید بود که جای تقدیر دارد. حالا با خیال راحت‌تر به سایت می‌روی و کمتر انتظار می‌کشی تا یک سیستم خالی شود. محدودیت در دانلود هم که کاملا درست اعمال شد تا دست بعضی از دانلود کنندگان گیگابایتی! کوتاه شود. چند عدد پیشنهاد هم  داریم:
۱- امیدواریم اکانت های اضافی و نا محدود بین بعضی از دانشجویان توزیع نشود؛
۲- دانشجویانی که از اکانت خودشان استفاده نمی‌کنند در مواقع غیر ضروری آن را به دوستان خود ندهند تا وضع سایت دوباره مثل قبل نشود.
هی بزنید تو سرمان که شما سیاه و سفیدی ها فقط بلدید نقد کنید و بد بگویید و نقاط مثبت را نگاه نمی‌کنید.

ادامه مطلب »

روزی که شازده کوچولو برای اولین بار زمین را دید آن را برایش اینگونه توصیف کردند: زمین از این سیاره های معمولی نیست، سیاره ای است با صد ویازده شاه وهفت هزار جغرافی دان و نهصد هزار تاجر و هفت میلیون و نیم می‌خواره و سیصد و یازده میلیون خودپسند یعنی تقریبا دو میلیارد آدم بزرگ!

اگر شازده کوچولو در دشت لوت فرود می آمد وقرار بود فقط ایران را ببیند شاید هنگام خدا حافظی این خاطرات را به سیاره اش می برد؛
کشوری پهناور و زیبا با تمدنی کهن، اینجا ایران است کشوری با… با تقریبا ۷۰میلیون آدم بزرگ، اینجا همان جایی است که مردمانش از هفت ملت تمدن ساز جهانند. همان جایی که روزی کتابهای ابو علی سینایش در پاریس تدریس می شد، سرزمینی که در آن خیام مسائل پیچیده‌ی ریاضی حل می‌کرد و برای تفریح دو بیتی می‌سرود!، مردمان این سرزمین حافظ نامی دارند که گوته آلمانی به او غبطه می‌خورد و نظامی‌ای که پنج گنج آن به زیبایی تمام آرمان وآرزو، قدمت و منزلت  مردمانش را به تصویر می کشد و شاهکار تاریخی آنها۶۰هزار بیتی است که هنرمندانه مردانگی، میهن پرستی و امید را به نسل های آینده‌اش می‌آموزد.
معماری در این سرزمین قدمتی به بزرگی تاریخش دارد. هنوز هم پل‌ها، خانه‌ها و مساجد زیبای آنها در گوشه وکنار کشورشان برتری خود را به رخ جهان می کشد.
اینجا ایران است‌، چندی است مردمان این ناحیه از زمین دچار فراموشی شده اند، عالمانش به دست غرب نگاه می‌کنند تا خوب یاد بگیرند! چگونه معماری کنند، گوسفند شبیه سازی کنند، تخلیص اورانیوم کنند و…
هنوز از پرتاب امیدشان به فضا چیزی نگذشته و همگی در شوق موفقیتی بزرگ برای خاک دوست‌داشتنی‌شان سر از پا نمی‌شناسند.
اما آدم‌های این سرزمین فراموش کرده‌اند برای ثبت هر افتخاری نیاز به نام ونشانی دارند، آنها به سادگی هویتی را از یاد بردند که اجدادشان برای تثبیت آن سال‌ها تلاش کردند.
شاید هم به قول یکی از آدم بزرگ‌ها آنقدر مشغول پختن کیک زرد در آشپز خانه های نطنز و بوشهر شده بودند که نفهمیدند کدام روز شوم بود که نام خلیج‌شان عوض شدو به بهانه‌ی کدام پیشرفت وترقی مولانا و بوعلی‌شان را گرفتند. آن وقت بعد از به سرقت رفتن آثار باستانی تخت‌جمشید یاد شکایت به سازمانهای جهانی می‌افتند که، به دزد‌ها بگوید گنجینه هایمان را حراج نکنند!
بگذریم؛ شازده کوچولو زمانی که به اینجای ماجرا رسید تاسف خورد، برای مردمانی از این دیار تاسف خورد که با داشتن اصل زیبایی‌ها به دنبال فرعیات آن در گوشه وکنار جهان سرک می کشند.
کسانی که دانسته و ندانسته به کودکان خود تقلید می‌آموزند، کودکانی که در کوچه‌ی زمان رو به جلو حتی بدون نیم نگاهی  به گذشته‌ی پر شکوه خود حرکت می‌کنند، کودکانی که داستان‌های آلمپ وساکنانش را دقیق‌تر از هفت خان می‌دانند.
آن‌هایی که عاشق بازی اساطیر یونان چون ”هرکول“ می شوند، طبیعی است که چیزی از تهمتن ندانند.
اینها همان آدم بزرگ هایی می‌شوند که بعد‌ها برای عرضه‌ی عاطفه، احساسات و عشقشان به معشوق به انتظار روز ”والنتاین“ می‌نشینند.
این روز در آکسفورد روز کارت دادن تعریف شده و دایره‌المعارف فشرده‌ی بریتانیکا آن را اینگونه توضیح می‌دهد: ”روز والنتاین، روز عشاق، روز بزرگ‌داشت کشیشی به نام والنتاین که مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران مورد علاقه‌شان جاری می‌ساخت وهنگامی که امپراطور کلادیوس دوم خبر‌دار شد، او را به زندان انداخت، والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود سرانجام در ۱۴فوریه به جرم جاری کردن عقد عشاق با قلبی عاشق اعدام می شود…
بنابراین او را شهید عشق می‌دانند و از آن زمان نماد وسمبلی می‌شود برای عشق.“
در حالی که آدم‌بزرگ‌های این سرزمین همان کودکان مقلد دیروز وآموزگاران امروز تقلید؛ چیزی از روز اسپندارمذ نمی‌دانند‌، روزی که در فرهنگ لغت دهخدا اینگونه توصیف شده:
”اسپندارمذ نام یکی از امشاسپندان هفتگانه‌ی دین زرتشت است. اسپندار‌مذ در عالم معنوی مظهر محبت، بردباری و تواضع اهورامزداست ودر جهان جسمانی فرشته ایست موکل بر زمین و به این مناسبت آن را مونث دانسته اند.
سپندار‌مذ موظف است که همواره زمین را خرم، آباد، پاک و بارور نگه دارد.
کلیه‌ی خوشنودی وآسایش در روی‌ زمین سپرده به دست اوست و مانند خود زمین این فرشته شکیباست ومظهر وفا وصلح.
آخرین ماه سال و پنجمین روز آن به سپندارمذ موسوم است. ایرانیان قدیم این روز را جشن می‌گرفته‌اند. بقول ابو‌ریحان بیرونی این عید بر زنان تخصیص داشته و در این روز از شوهران خود هدیه دریافت می‌کرده اند.“
درست است‌، روز اسپندارمذ یک روز اصیل و ایرانی است، روزی با پیشینه‌ای بسیار بیشتر از والنتاین، روزی که در آن مردان به خاطر بزرگ‌داشت و قدردانی از زنان جشن می‌گرفتند.
اما حیف، آدم بزرگ‌های اینجا نمی‌دانند برای دوست داشتن نیازی به نام‌ها، روزها و اسطوره‌های خارجی نیست‌، شاید آنها فکر می‌کنند خیلی مهم نیست جشنی که گرفته می‌شود نامش چه باشد، مهم آنست که همدیگر را دوست دارند.
ولی آنها نمی‌دانند با فراموش کردن یک جشن ایرانی در امروز به بهانه‌ی عمومیت یک روز دیگر در جهان‌، فردا چیزهای بزرگ‌تر را به بهانه‌های کوچکتر از دست می‌دهند و زمانی می‌رسد که چیزی از خود ندارند که با افتخار ایرانی بودنشان را در جهان فریاد بزنند…

* جلال سمیعی

پدر عزیزم!
خسته نباشید. صبح زود که تشریف بردید سر کار، تا به قول خودتان آخرین روز اضافه کاری لعنتی‌تان در ۲۹ اسفند را بتوانید به فرجام برسانید، تا پشت سرتان آمدم که مطالبی را به شما بگویم، صدای کوبیدن در مثل آوار روی سرم خراب شد. به هر حال، به قول پیرزن‌ها، گویی قسمت نبوده که ما هم‌دیگر را در تعطیلات نوروز ببینیم ـ احتمالا شما از پنجم عید هم برای اضافه کاری تشریف می‌برید اداره و ما لااقل تا سیزده به در ـ که با دایی جان، یا همان دیو دو سر از نظر شما می‌رویم ویلای محمودآباد ـ آن جا می‌مانیم.
چند تا چیز هست که حتما یادتان نرود:
۱ ـ کت خودتان را از اتوشویی بگیرید. اگر یک لکه‌ی سوختگی روی آستینش ـ حوالی زیر بغل ـ دیدید، زیاد شوکه نشوید؛ مامی موقعی که داشت با خاله جان تلفنی حرف می‌زد و از شما با عنوان ” ناخن‌خشک گور به گور“ اسم می‌برد، یک‌هو داد زد که یکی کت آن گدا را از زیر اتو بردارد. متاسفانه کار از کار گذشته بود. راستی پول اتوشویی را نداده‌ایم؛ منظورم پول کت شما و هشت تا لباس دیگر ماست.
۲ ـ سبزه‌ی عید، از بس آب خورده بوی لجن گرفته. گمان نمی‌کنم شما زیاد خانه بمانید که نیاز به سفره‌ی هفت سین و این جور چیزها داشته باشید. سر راه خانه‌ی ننه جان، سبزه را بیندازید توی جوی آب. ماهی گلی را هم ببرید خانه‌ی ننه جان. بلکه آقاجان کنار ماهی‌های دیگر یک لقمه زهر مار هم به این یکی بدهد.
۳ ـ اصغر آقا، دیروز دیگر زده بود به سیم آخر و نسیه نداد که نداد؛ کلی هم لغز و لیچار جلوی در و هم‌سایه بار شما کرد، که یارو عرضه ندارد قرضش را بدهد، آن وقت زن و بچه‌ش مد به مد لباس عوض می‌کنند … . مامی فقط گفت ای ی ی ی ی ش ش ش ش. مثل همیشه … لطف کنید و ۵۴ هزار تومان قرض سوپرمارکت را بدهید؛ عید قبلی را که یادتان هست؟ قضیه‌ی آمدن اصغر آقا دم در خانه و آبرو ریزی جلوی آن همه مهمان را می‌گویم.
۴ ـ آب‌گرم‌کن را کم کنید؛ ما فرصت نکردیم، چون تا دم رفتن حمام بودیم.
۵ ـ گلدان‌ها را مرتب آب بدهید. مامی اگر ببیند آن حسن یوسف محبوبش خشک شده، دمار از روزگارتان درمی‌آورد.
همین‌ها. مواظب خودتان باشید. غذا از دیشب هست برای دو وعده. زیاد تن ماهی و تخم‌مرغ نخورید؛ کالباس و سوسیس زیادی هم ضرر دارد.
عید خوش بگذرد.
فرزندتان
( راستی مامان می‌گوید بنویس: من با بچه‌ها برنمی‌گردم، گدای بی پدر و مادر! خودت بیا و برشان گردان. بعد از سیزده توی دادگاه می‌بینمت. )

ادامه مطلب »

* سید کمال میرزا بابایی

گویند طاووس عارفان امیر سالکان و مرید درویشان، بایزید بسطامی، در گوشه‌ی عزلت شبی در خواب بدو گفتندی که:
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی   /   این راه که میروی به هیچستان است
پس یوزارسیف تعبیرش کردی  که تو ماموری قومی از جهل برهانی.
عنان استر برگرداندی و عزم ماورای صغیر کردی تا کعبه را بیابی. راه را طی کردی تا سرزمین عجم و آن یک سال و اندی در طی بود با کاروان ایران پیما. به بلدی رسید طهران نام و او را خوش تر از این هوا نبود:
 پیراهن برگ بر درختان   /   چون جامه عید نیک بختان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی   /   همچو عرق بر رخسار شاهدان
اول خرداد ماه جلالی   /   بلبل گوینده بر منابر شاخان
چون شناختند بایزید است در مجلسی بردندش که آتش ها همه افراشته، گویند رسمی باشد در عجم چهارشنبه سوری. بر گرد آتش جمع شوند و مرثیه فصل ربیع پیش کنند و غرایض خود برآورند و از گندم سال پیش و پس بگویند. وهمه بر آتش سوارند. پس تاسف خورد و بگریید و بگفت سالی که نکوست از بهارش پیداست. شیخ را ترس آمد که گفتی قصد هلاک او دارند و آنچنان از ترس بگریست که موتش پیش آمد و سه روز و سه شب خوابش در ربوده بود چنانکه خبر موتش در بلاد اسلامی پخش کردند.
چون همه گرد آمدند بپرسیدند تو را چه شد وآن گریستن ز چه بود؟ گفت:
دیدم به خواب شیری ژیان   /    با وقارو شکیل از نسل کیان
پس به هیبتش همه جهان مات   /   ولی او آشفته ز تیر و زکمان
پس بدیدم که لشکریان بر گردش‌اند و شاهان یکی شاه سلطان محمود و محمد خوارزمشاه وامیر قاضی القضات وعلامه دهر و عمرالیث و که و که اند. و همگی بر سر شیری بنزاع میکنند و زندگانی لشکر تباه.
دیدم یکی بدیگری میگفت گردن ما زمو نازکتر و دیگری گفت:شما کجا و شکار شیر کجا؟ ناگاه ندایی آمد که بایزید تورا فرستادیم تا صلح برپا کنی نه نظاره. پس اندر آن سه روز هر ساعتی پیش لشکری و هر لحظه با شاهی در چت بودیم.
همه شاهان حریص یافتم چنانکه هر شاه را بیش از بیست ملاقات کردمی و هیچ تن بصلح ندادند. در کنجی رفتم و گفتم خدایا از برای این مردم چرا دلرحمی؛ بگذارشان بحال خود که: ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
ندا آمد که ایشان را هیچ بکار ما نیاید ولی از این حیرانیم که همه جهان در طمع اینانند و ایشان در طمع کامی ز شیر:
شرق و غرب و دور و نزدیک در کارند‌   /   همه بر ضد و له تو عمر میسپارند
چون شیخ از سخن فارغ گشت هیچ مردم در گردش نبودند، بر سر ستون میلاد رفت و نعره ای داد که همه از خواب خاستند و بنعره گفت: مرا خدای فرستاده تا گرهی از کار شما باز گشایم چون سخنش نشنیدند و خیرش به پشت پا افکندند، بر استر سوار شد تا کعبه ای دگر یابد. چون مسافتی طی کرد بدید در پشت سر خلق بشادی و سرور مشغولند این بیت باخود بگفت آه کشان:
شیشه از سنگ نزدیکتر ندارد خویشی   /   هر شکستی که بما میرسد از خویشتن است

ادامه مطلب »

* مطرود

هر جا را جست‌و‌جو کردیم، از بایگانی معاونت فرهنگی تا خوابگاه‌ها و از دوستان، نیافتیم که نیافتیم. می‌خواستیم ببینیم نشریه‌ی آسمانه که شده بود نشریه‌ی نمونه‌ی دانشگاه، اصلا چه شکلی است و مطالبش چیست. به هر حال ارزشش را داشت پیدایش کنیم تا روزنامه‌نگاری و کار مطبوعاتی را ازش یاد بگیریم، روش مصاحبه کردن را، روش طنز نوشتن را، روش کاریکاتور کشیدن را. یادبگیریم حتی‌الامکان مطالبمان تولیدی باشد، تنوع داشته باشد و به‌روز باشد. ازش یاد بگیریم چگونه برای هر صفحه‌ی نشریه‌مان کلیشه(سرصفحه) بگذاریم، چگونه صفحه آرایی کنیم که خواننده از خواندن نشریه‌مان خسته نشود. ستون بندی مناسب را ببینیم و تناسب نوع و اندازه‌ی قلم در مطالب را رعایت کنیم. طرح جلدش را ببینیم تا شاید بتوانیم طرح جلدهای مزخرفمان را اصلاح کنیم؛ مطالبش را بخوانیم تا تیترنویسی و لیدنویسی واستفاده از سوتیتر را بهتر یاد بگیریم، تا قواعد نگارشی و املایی را بهتر رعایت کنیم. اصلا طریقه‌ی تامین هزینه‌ی چاپ را بپرسیم از کادرش؛ البته نه، آسمانه که مستقل نیست تا نگران هزینه‌هایش باشد. افتخار می‌کنیم مستقلیم، افتخار می‌کنیم که با کمترین هزینه‌ای که بهمان می‌دهند، حداقل نشریه‌ای چاپ می‌کنیم که لیاقت شما را دارد، ندارد؟
به هرحال آخرش هم پیدا نکردیم. شاید اصلا در یکسال اخیر چاپ نشده! نه، مسلما چاپ شده چون هر ماهنامه‌ی دانشجویی اگر پس از ۳ مرحله‌ی متوالی عدم انتشار (یعنی ۳ماه) چاپ نشود مجوزش لغو می‌گردد!

ادامه مطلب »

* مطرود

+ الو، سیاه و سفید؟!
- بله؟
+ ببخشید من تازه اومدم تو این دانشگاه، چندتا سوال داشتم گفتم شاید شما جوابشو بدونید.
- بفرمایید؟
+ چرا اینجا اینجوریه؟!
- چه جوری؟
+ سایت کامپیوترش سه روز پشت سرهم کلاس می‌ذاره، تازه روزایی که کلاس نیست خیلی شلوغه و روزهایی که خلوته سیستما خرابن
- نمی‌دونم والا، خوب احتمالا بودجه ندارن
+ چرا اینجا تریا نداره؟ تازه این بوفه که داره هر روز تا ۱۰ صبح بسته‌س بعدشم هیچی نداره حتی پول خرد! تازه اینقدر فاصله‌ش زیاده تا دانشکده که وقت نمی‌کنیم بین کلاس‌ها چیزی بخریم.
- خوب چون تو این دانشگاه هیچ کاری بی‌هدف نیست حتما در آینده مشخص می‌شه چه مزایایی داشته، شما یکم صبر کنید.
+ چرا اینجوری شده اینجا؟ برادرم که چند سال پیش اینجا دانشجو بود می‌گفت خیلی شور و نشاط بین دانشجو‌ها هست و کارهای فوق برنامه هم زیاده و مفرح؛ ولی اینجا که خبری نیس؟ نمی‌دونم چرا بعضی تشکل‌ها هم اینجا رنگ عوض کردند!
- نمی‌دونم والا! تازه فکر نکنم اون تشکله رنگ عوض کرده باشه، اون دیگه نیس!!
+ خوب چرا اینجا…
- دوست ترمک من! شماره‌ی ریاست دانشگاه رو بدم اینا رو بهش بگی؟
+ آخه شنیدم اونم هیچ‌وقت تو دانشگاه نیس!
- الله اعلم!

ادامه مطلب »