حامیان ما
حمایت می‌کنیم

کمک به کودکان سرطانی

آرشیو مطالب در دسته بندی ‘چاي شيرين’

من شخصا گمان می‌کنم این‌که مردها، حداقل در ظاهر، نشان می‌دهند که تمایلی به ازدواج ندارند و عمرا خر بشوند و گول بخورند، در خیلی از موارد فقط در سطح شوخی و خنده است و در واقعیت، بسیاری از مردها دختری را دوست دارند که نتواسته‌اند به دست بیاورندش یا داشته‌اند و از دست داده‌اندش و اگر تنها راه به دست آوردن‌ش این باشد که با او ازدواج کنند، با کمال میل حاضر به انجام این کار هستند. اما اتفاقی که می‌افتد این است که آن آدمی که دوست دارند به هر دلیل، آدم دیگری را دوست دارد یا در موارد نادری هیچ آدمی را دوست ندارد. نتیجه این می‌شود که با یک سیکل ناتمام از روابط شکل نگرفته روبرو شویم، و آدم وقتی طرف مقابل‌ش واقعا چیزی نباشد که همیشه می‌خواسته، برای لاپوشانی بر این واقعیت کمابیش تلخ، تن به شوخی و لودگی در مورد عدم تمایل به ازدواج و خرشدگی می‌کند. بنابراین شما اگر برحسب اتفاق و خوش‌شانسی توانسته‌اید آدم‌تان را بیابید و شما هم بر حسب یک اتفاق بسیار توهم‌انگیز دیگر، آدم مورد نظر طرف مقابل‌تان هستید و ازدواج کرده‌اید یا دارید می‌کنید، تحت تاثیر این پروپاگاندابازی‌ها قرار نگیرید که غالبا آدم‌ها تنها هستند و دل‌تنگ و نمی‌دانند چه گهی بخورند که حال‌شان خوب شود. مسلما تمام این استدلال‌ها مربوط به دوران دلار هزار تومانی و کم‌تر بود و امروزه فاقد هرگونه ارزش قانونی است. و باز هم مسلما همکاری اندی و کوروس یکی از نقاط عطف در موسیقی معاصر ایران و «بلکمم» جهان بوده است.

طواف کعبه نباشد به غیر دور تو گشتن - mozhgoon.blogspot.com

از +

باران رحمت از دولتی سر قبله‌ی عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است. چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می‌شاشد.

ادامه مطلب »

روزی که شازده کوچولو برای اولین بار زمین را دید آن را برایش اینگونه توصیف کردند: زمین از این سیاره های معمولی نیست، سیاره ای است با صد ویازده شاه وهفت هزار جغرافی دان و نهصد هزار تاجر و هفت میلیون و نیم می‌خواره و سیصد و یازده میلیون خودپسند یعنی تقریبا دو میلیارد آدم بزرگ!

اگر شازده کوچولو در دشت لوت فرود می آمد وقرار بود فقط ایران را ببیند شاید هنگام خدا حافظی این خاطرات را به سیاره اش می برد؛
کشوری پهناور و زیبا با تمدنی کهن، اینجا ایران است کشوری با… با تقریبا ۷۰میلیون آدم بزرگ، اینجا همان جایی است که مردمانش از هفت ملت تمدن ساز جهانند. همان جایی که روزی کتابهای ابو علی سینایش در پاریس تدریس می شد، سرزمینی که در آن خیام مسائل پیچیده‌ی ریاضی حل می‌کرد و برای تفریح دو بیتی می‌سرود!، مردمان این سرزمین حافظ نامی دارند که گوته آلمانی به او غبطه می‌خورد و نظامی‌ای که پنج گنج آن به زیبایی تمام آرمان وآرزو، قدمت و منزلت  مردمانش را به تصویر می کشد و شاهکار تاریخی آنها۶۰هزار بیتی است که هنرمندانه مردانگی، میهن پرستی و امید را به نسل های آینده‌اش می‌آموزد.
معماری در این سرزمین قدمتی به بزرگی تاریخش دارد. هنوز هم پل‌ها، خانه‌ها و مساجد زیبای آنها در گوشه وکنار کشورشان برتری خود را به رخ جهان می کشد.
اینجا ایران است‌، چندی است مردمان این ناحیه از زمین دچار فراموشی شده اند، عالمانش به دست غرب نگاه می‌کنند تا خوب یاد بگیرند! چگونه معماری کنند، گوسفند شبیه سازی کنند، تخلیص اورانیوم کنند و…
هنوز از پرتاب امیدشان به فضا چیزی نگذشته و همگی در شوق موفقیتی بزرگ برای خاک دوست‌داشتنی‌شان سر از پا نمی‌شناسند.
اما آدم‌های این سرزمین فراموش کرده‌اند برای ثبت هر افتخاری نیاز به نام ونشانی دارند، آنها به سادگی هویتی را از یاد بردند که اجدادشان برای تثبیت آن سال‌ها تلاش کردند.
شاید هم به قول یکی از آدم بزرگ‌ها آنقدر مشغول پختن کیک زرد در آشپز خانه های نطنز و بوشهر شده بودند که نفهمیدند کدام روز شوم بود که نام خلیج‌شان عوض شدو به بهانه‌ی کدام پیشرفت وترقی مولانا و بوعلی‌شان را گرفتند. آن وقت بعد از به سرقت رفتن آثار باستانی تخت‌جمشید یاد شکایت به سازمانهای جهانی می‌افتند که، به دزد‌ها بگوید گنجینه هایمان را حراج نکنند!
بگذریم؛ شازده کوچولو زمانی که به اینجای ماجرا رسید تاسف خورد، برای مردمانی از این دیار تاسف خورد که با داشتن اصل زیبایی‌ها به دنبال فرعیات آن در گوشه وکنار جهان سرک می کشند.
کسانی که دانسته و ندانسته به کودکان خود تقلید می‌آموزند، کودکانی که در کوچه‌ی زمان رو به جلو حتی بدون نیم نگاهی  به گذشته‌ی پر شکوه خود حرکت می‌کنند، کودکانی که داستان‌های آلمپ وساکنانش را دقیق‌تر از هفت خان می‌دانند.
آن‌هایی که عاشق بازی اساطیر یونان چون ”هرکول“ می شوند، طبیعی است که چیزی از تهمتن ندانند.
اینها همان آدم بزرگ هایی می‌شوند که بعد‌ها برای عرضه‌ی عاطفه، احساسات و عشقشان به معشوق به انتظار روز ”والنتاین“ می‌نشینند.
این روز در آکسفورد روز کارت دادن تعریف شده و دایره‌المعارف فشرده‌ی بریتانیکا آن را اینگونه توضیح می‌دهد: ”روز والنتاین، روز عشاق، روز بزرگ‌داشت کشیشی به نام والنتاین که مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران مورد علاقه‌شان جاری می‌ساخت وهنگامی که امپراطور کلادیوس دوم خبر‌دار شد، او را به زندان انداخت، والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود سرانجام در ۱۴فوریه به جرم جاری کردن عقد عشاق با قلبی عاشق اعدام می شود…
بنابراین او را شهید عشق می‌دانند و از آن زمان نماد وسمبلی می‌شود برای عشق.“
در حالی که آدم‌بزرگ‌های این سرزمین همان کودکان مقلد دیروز وآموزگاران امروز تقلید؛ چیزی از روز اسپندارمذ نمی‌دانند‌، روزی که در فرهنگ لغت دهخدا اینگونه توصیف شده:
”اسپندارمذ نام یکی از امشاسپندان هفتگانه‌ی دین زرتشت است. اسپندار‌مذ در عالم معنوی مظهر محبت، بردباری و تواضع اهورامزداست ودر جهان جسمانی فرشته ایست موکل بر زمین و به این مناسبت آن را مونث دانسته اند.
سپندار‌مذ موظف است که همواره زمین را خرم، آباد، پاک و بارور نگه دارد.
کلیه‌ی خوشنودی وآسایش در روی‌ زمین سپرده به دست اوست و مانند خود زمین این فرشته شکیباست ومظهر وفا وصلح.
آخرین ماه سال و پنجمین روز آن به سپندارمذ موسوم است. ایرانیان قدیم این روز را جشن می‌گرفته‌اند. بقول ابو‌ریحان بیرونی این عید بر زنان تخصیص داشته و در این روز از شوهران خود هدیه دریافت می‌کرده اند.“
درست است‌، روز اسپندارمذ یک روز اصیل و ایرانی است، روزی با پیشینه‌ای بسیار بیشتر از والنتاین، روزی که در آن مردان به خاطر بزرگ‌داشت و قدردانی از زنان جشن می‌گرفتند.
اما حیف، آدم بزرگ‌های اینجا نمی‌دانند برای دوست داشتن نیازی به نام‌ها، روزها و اسطوره‌های خارجی نیست‌، شاید آنها فکر می‌کنند خیلی مهم نیست جشنی که گرفته می‌شود نامش چه باشد، مهم آنست که همدیگر را دوست دارند.
ولی آنها نمی‌دانند با فراموش کردن یک جشن ایرانی در امروز به بهانه‌ی عمومیت یک روز دیگر در جهان‌، فردا چیزهای بزرگ‌تر را به بهانه‌های کوچکتر از دست می‌دهند و زمانی می‌رسد که چیزی از خود ندارند که با افتخار ایرانی بودنشان را در جهان فریاد بزنند…

* جلال سمیعی

پدر عزیزم!
خسته نباشید. صبح زود که تشریف بردید سر کار، تا به قول خودتان آخرین روز اضافه کاری لعنتی‌تان در ۲۹ اسفند را بتوانید به فرجام برسانید، تا پشت سرتان آمدم که مطالبی را به شما بگویم، صدای کوبیدن در مثل آوار روی سرم خراب شد. به هر حال، به قول پیرزن‌ها، گویی قسمت نبوده که ما هم‌دیگر را در تعطیلات نوروز ببینیم ـ احتمالا شما از پنجم عید هم برای اضافه کاری تشریف می‌برید اداره و ما لااقل تا سیزده به در ـ که با دایی جان، یا همان دیو دو سر از نظر شما می‌رویم ویلای محمودآباد ـ آن جا می‌مانیم.
چند تا چیز هست که حتما یادتان نرود:
۱ ـ کت خودتان را از اتوشویی بگیرید. اگر یک لکه‌ی سوختگی روی آستینش ـ حوالی زیر بغل ـ دیدید، زیاد شوکه نشوید؛ مامی موقعی که داشت با خاله جان تلفنی حرف می‌زد و از شما با عنوان ” ناخن‌خشک گور به گور“ اسم می‌برد، یک‌هو داد زد که یکی کت آن گدا را از زیر اتو بردارد. متاسفانه کار از کار گذشته بود. راستی پول اتوشویی را نداده‌ایم؛ منظورم پول کت شما و هشت تا لباس دیگر ماست.
۲ ـ سبزه‌ی عید، از بس آب خورده بوی لجن گرفته. گمان نمی‌کنم شما زیاد خانه بمانید که نیاز به سفره‌ی هفت سین و این جور چیزها داشته باشید. سر راه خانه‌ی ننه جان، سبزه را بیندازید توی جوی آب. ماهی گلی را هم ببرید خانه‌ی ننه جان. بلکه آقاجان کنار ماهی‌های دیگر یک لقمه زهر مار هم به این یکی بدهد.
۳ ـ اصغر آقا، دیروز دیگر زده بود به سیم آخر و نسیه نداد که نداد؛ کلی هم لغز و لیچار جلوی در و هم‌سایه بار شما کرد، که یارو عرضه ندارد قرضش را بدهد، آن وقت زن و بچه‌ش مد به مد لباس عوض می‌کنند … . مامی فقط گفت ای ی ی ی ی ش ش ش ش. مثل همیشه … لطف کنید و ۵۴ هزار تومان قرض سوپرمارکت را بدهید؛ عید قبلی را که یادتان هست؟ قضیه‌ی آمدن اصغر آقا دم در خانه و آبرو ریزی جلوی آن همه مهمان را می‌گویم.
۴ ـ آب‌گرم‌کن را کم کنید؛ ما فرصت نکردیم، چون تا دم رفتن حمام بودیم.
۵ ـ گلدان‌ها را مرتب آب بدهید. مامی اگر ببیند آن حسن یوسف محبوبش خشک شده، دمار از روزگارتان درمی‌آورد.
همین‌ها. مواظب خودتان باشید. غذا از دیشب هست برای دو وعده. زیاد تن ماهی و تخم‌مرغ نخورید؛ کالباس و سوسیس زیادی هم ضرر دارد.
عید خوش بگذرد.
فرزندتان
( راستی مامان می‌گوید بنویس: من با بچه‌ها برنمی‌گردم، گدای بی پدر و مادر! خودت بیا و برشان گردان. بعد از سیزده توی دادگاه می‌بینمت. )

ادامه مطلب »

* سید کمال میرزا بابایی

گویند طاووس عارفان امیر سالکان و مرید درویشان، بایزید بسطامی، در گوشه‌ی عزلت شبی در خواب بدو گفتندی که:
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی   /   این راه که میروی به هیچستان است
پس یوزارسیف تعبیرش کردی  که تو ماموری قومی از جهل برهانی.
عنان استر برگرداندی و عزم ماورای صغیر کردی تا کعبه را بیابی. راه را طی کردی تا سرزمین عجم و آن یک سال و اندی در طی بود با کاروان ایران پیما. به بلدی رسید طهران نام و او را خوش تر از این هوا نبود:
 پیراهن برگ بر درختان   /   چون جامه عید نیک بختان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی   /   همچو عرق بر رخسار شاهدان
اول خرداد ماه جلالی   /   بلبل گوینده بر منابر شاخان
چون شناختند بایزید است در مجلسی بردندش که آتش ها همه افراشته، گویند رسمی باشد در عجم چهارشنبه سوری. بر گرد آتش جمع شوند و مرثیه فصل ربیع پیش کنند و غرایض خود برآورند و از گندم سال پیش و پس بگویند. وهمه بر آتش سوارند. پس تاسف خورد و بگریید و بگفت سالی که نکوست از بهارش پیداست. شیخ را ترس آمد که گفتی قصد هلاک او دارند و آنچنان از ترس بگریست که موتش پیش آمد و سه روز و سه شب خوابش در ربوده بود چنانکه خبر موتش در بلاد اسلامی پخش کردند.
چون همه گرد آمدند بپرسیدند تو را چه شد وآن گریستن ز چه بود؟ گفت:
دیدم به خواب شیری ژیان   /    با وقارو شکیل از نسل کیان
پس به هیبتش همه جهان مات   /   ولی او آشفته ز تیر و زکمان
پس بدیدم که لشکریان بر گردش‌اند و شاهان یکی شاه سلطان محمود و محمد خوارزمشاه وامیر قاضی القضات وعلامه دهر و عمرالیث و که و که اند. و همگی بر سر شیری بنزاع میکنند و زندگانی لشکر تباه.
دیدم یکی بدیگری میگفت گردن ما زمو نازکتر و دیگری گفت:شما کجا و شکار شیر کجا؟ ناگاه ندایی آمد که بایزید تورا فرستادیم تا صلح برپا کنی نه نظاره. پس اندر آن سه روز هر ساعتی پیش لشکری و هر لحظه با شاهی در چت بودیم.
همه شاهان حریص یافتم چنانکه هر شاه را بیش از بیست ملاقات کردمی و هیچ تن بصلح ندادند. در کنجی رفتم و گفتم خدایا از برای این مردم چرا دلرحمی؛ بگذارشان بحال خود که: ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
ندا آمد که ایشان را هیچ بکار ما نیاید ولی از این حیرانیم که همه جهان در طمع اینانند و ایشان در طمع کامی ز شیر:
شرق و غرب و دور و نزدیک در کارند‌   /   همه بر ضد و له تو عمر میسپارند
چون شیخ از سخن فارغ گشت هیچ مردم در گردش نبودند، بر سر ستون میلاد رفت و نعره ای داد که همه از خواب خاستند و بنعره گفت: مرا خدای فرستاده تا گرهی از کار شما باز گشایم چون سخنش نشنیدند و خیرش به پشت پا افکندند، بر استر سوار شد تا کعبه ای دگر یابد. چون مسافتی طی کرد بدید در پشت سر خلق بشادی و سرور مشغولند این بیت باخود بگفت آه کشان:
شیشه از سنگ نزدیکتر ندارد خویشی   /   هر شکستی که بما میرسد از خویشتن است

ادامه مطلب »

* پروا

استاد در کلاس درس مشغول تدریس بود و در مورد مونث و مذکر بودن اسم ها توضیح می داد. یک دانشجوی کنجکاو! پرسید: استاد، ببخشید کامپیوتر مذکر است یا مونث؟! استاد یکه خورد و چون از پاسخ درست سوال مطمئن نبود دانشجویان کلاس را به دو گروه دختر و پسر تقسیم کرد و از دو گروه خواست که با ارائه ی دلیل های قابل قبول به این پرسش پاسخ دهند. ابتدا گروه دانشجویان دختر جنس رایانه را مذکر اعلام کردند به دلایل زیر:
۱- وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستیم. ۲- با آنکه داده های زیادی دارد، نادان است. ۳- قرار است مشکلات را حل کند اما بیشتر اوقات معضل اصلی خودش است. ۴- همین که پای بند یکی از آن ها شدید متوجه می شوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری نصیبتان می شد.
دانشجویان پسر که متحیر شده بودند با قدرت اعلام کردند که جنس رایانه مونث است زیرا:
۱- به غیر از خالق آنها کسی از منطق درونی شان سر در نمی آورد. ۲- کسی زبان ارتباطی میان آن ها رانمی فهمد.
۳- کوچکترین اشتباهات را در حافظه ی بلند مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند. ۴-همین که پای بند یکی از آنها شدید باید تمام پولتان را صرف لوازم جانبی برای آن بکنید!

ادامه مطلب »

من خودم، با گوش های خودم شنیدم که یک آدمی که شغلش سخن گفتن است با یک نیم لبخند مهربانانه گفت: ”گران نشدن عین ارزانی است و ما در کشورمان گرانی نداریم، یعنی ارزانی داریم…“
آن روز صبح که این حرف ها را شنیدم، با انرژی از خواب بیدار شدم. سوار تاکسی شدم، یادم آمد که کرایه ها نسبت به سال گذشته همین موقع بالا رفته است، آن هم خیلی. با خودم گفتم: ”ملالی نیست، کرایه تاکسی خیلی تفاوتی در وضعیت زندگی آدم ایجاد نمی کند…“ پیاده که شدم، رفتم خودکار و جوهر خودنویس بخرم، دیدم آنها هم گران شده اند. پشت ویترین کفش ها و پیراهن ها و شلوارها خودنمایی می کرد، قسم می خورم که قیمت آنها از سال قبل بیشتر شده بود. در محل کارم بچه ها، دوستانم که دوستشان دارم، صفحات آگهی ها را شخم می زدند تا یک سرپناه، حتی یک قوطی کبریت پیدا کنند و نمی یافتند. آنها براساس نصیحت ها و حرف ها و خواسته ها سر وقت متاهل شده بودند و زندگی خوبی هم داشتند و دارند، اما نمی توانند سرپناه مناسب، یا حتی غیرمناسبی برای خودشان پیدا کنند. قیمت مسکن بالا رفته، بالا رفتن که برای یک روزش است، بهتر است بگویم سرسام آور شده است. خانه خریدن؟ فراموشش کنید، وام خرید مسکن می دهند، اما با این وام کجا را می شود خرید؟ به صفحات روزنامه ها نگاه کنید، ده صفحه مخصوص خرید و فروش وام مسکن است. دردناک است، وام مسکن که قاعدتا باید راهی برای خانه دار شدن فقیرترها باشد در نهایت سود اصلی خود را به جیب پولدارها سرازیر می کند. فکر خرید خانه برای نود درصد جوان ها، به رویا (نه ببخشید) کابوس، می ماند. و جور کردن پول پیش و اجاره یک سرپناه هم همین طور….
برای خوردن، برای روزی را گذراندن، به مغازه ها که داخل شوی، می بینی گرانی دارد گلویت را فشار می دهد، شیر، ماست، پنیر، تخم مرغ، روغن، گوشت سفید، گوشت قرمز، ماهی، میوه و سبزیجات گران شده اند، عدس و لپه و برنج هم همین طور. شب گرم تابستانی، سردم می شود، با خودم می گویم: ”گرانی یعنی چی؟… ارزانی یعنی چی؟… زندگی یعنی چی؟..“
نفسم درنمی آید، دلم می خواهد یکی را ببینم و بگویم زندگی کردن با گرانی یعنی چی؟ فقر یعنی چی؟ تبعیض طبقاتی یعنی چی؟…
بنزها و بی ام وها و پرادوها و ماکسیماها و موسوها و تویوتوها از کنارم رد می شوند. بالای سرم شاید عروس و داماد خوشبختی یک هلی کوپتر برای گردش شب عروسی خود کرایه کرده اند و دارند خوشبختی شان را بالای سر ما فریاد می زنند…

ادامه مطلب »

اخه رو چه حسابی انقدر من رو تحویل میگرفت؟
چه دلیلی داشت همش سر به سرم بزاره و وقتی منو میبینه به دوستاش نشونم بده با هم بخندند..
اون روزو بگو که برای هممون فالوده بستنی خرید
درسته هر روز یکی بقیه رو مهمون میکرد ولی اون از کجا میدونست من عاشق بستنی ام؟تازه تو جمع به من اشاره کرد و گفت باید یه روز هم برای این خانوم یه بسته قرص فسفر برای افزایش  ای کیوشون بگیریم!
آخی چقدر دست و دلباز!!!!
مطمئنم عاشقم بوده وگرنه دلیلی نداشت که کارشو بی خیال شه و کار با اون دستگاه و بهم یاد بده
درسته منم طبق معمول گیج بازی در می اوردم و سر وارد نبودن به دستگاه مدام سوتی میدادم ولی اینا همش بهونست
مسلما اون دنبال فرصت میگشته تا سر صحبت رو باهام باز کنه!!
خدایا چقدر خوشحال بودم
چقدر اعتماد به نفسم بالا رفته بود
تازه داشتم به خودم امیدوار میشدم
طرف همونی بود که تو رویاهام دنبالش میگشتم!
تقصیر خودمه نباید تابلو بازی در می آوردم
دوستم بهم گفته بود که هر وقت اونو میبینم نیشم تابناگوش بازمیشه!
اصلا چه میدونی شاید دوستم وقتی
فهمیده طرف آنقدر عاشقمه چشمم زده
از رو حسادتشم بود که بهم گفت: به محض اینکه وامت
جور شد یه چندتا عمل زیبایی رو صورتت انجام بده بعدشم برو
باشگاه یه ۲۰کیلویی وزن کم کن وگرنه همه میدونن هیکل و قیافم حرف نداره!!
من که میدونم دوستم دعا جادوم کرد وگرنه یهو چی شد که وقتی به طرف گفتم من رو اخراج کردند بر و بر بهم نگام کرد و
با ذوق گفت خیلی خوبه خواهشا از فردا دیگه این ورا پیدات نشه!!

ادامه مطلب »

صبح: منزل
در را باز کرده و با احتیاط به سمت راست و چپ نگاه می کند. قدم بیرون گذاشته و در منتهی الیه سمت راست پیاده رو حرکت می کند زیرا می داند که حق تقدم همیشه با وسایل نقلیه است!
کنار خیابان: یک چهارراه
برای سبز شدن چراغ منتظر است، اما هرچه دقت می کند متوجه می شود هم سبز خاموش است و هم قرمز! ناچار به چراغ راهنما نگاه می کند تا قرمز شود و زمان موعود فرا رسد!
با اعتماد به نفس قدم اول را در خیابان می گذارد که در یک عملیات ضربتی بوسیله چند موتوری محاصره می شود و با چند جاخالی مناسب به نیمه خیابان می رسد، ناگهان اتومبیلی با سرعت از پشت او می پیچد! در حال سکته به این می اندیشد که چرا چشمهای او پشت را نمی بینند!؟ و در همین حال آقای پلیس را مشاهده می کند که با لبی خندان با یک موتوری در پیاده رو خوش و بش می کنند…
منتظر تاکسی
حالا سوار تاکسی شده و نفسی تازه می کند. به هنگام پیاده شدن باز هم موتوری ست که از کنار در می گذرد و صدای راننده که …در را آهسته ببندید… و او در این فکر است که چطور از این مهلکه جان سالم به در ببرد!
پیاده رو: مقصد
با احتیاط کامل و رعایت حق تقدم برای موتوری های گرامی! ، موانع را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و به خط پایان نزدیک می شود که نرسیده به در موردنظر، یک اتومبیل با سرعت تمام پیش پایش از گاراژ بیرون می زند…ولی او همچنان نفس میکشد!
ورود به ساختمان
درحالی که همه جا دور سرش می چرخد، در ذهنش بر روی پله ها، روی درختان، بر روی جوی آب و … موتوری می بیند و از این خوشحال است که امروز هم جان سالم به در برده است ….
پله اول را نرفته پایش به پله دوم گیر کرده و…

ادامه مطلب »

ایران، صد سال قبل!

وزیر مسکن و شهرسازی، افزایش بی رویه‌ی قیمت زمین و مسکن را ناشی از جنگ بین الملل اول و افزایش تقاضای جهانی برای مسکن دانست! وی در عین حال قول داد تا با اتخاذ تدابیر لازم از جمله برداشت از صندوق ذخیره‌ی ارزی و واردات زمین از خارج! قیمت تمام شده‌ی مسکن کنترل شود. نامبرده در ادامه ”وعده“ داد مافیای مسکن شناسایی و تا پایان مهرماه معرفی و تیرباران شوند!

رضاخان میرپنج که به خاطر کشف حجاب شب گذشته مفتخر به دریافت جایزه‌ی نوبل شیمی شد، در مراسم اهدای جوایز به ایراد سخنرانی پرداخت. وی با مثبت ارزیابی کردن طرح اجرا شده موسوم به … اجتماعی، آن را تامین کننده‌ی امنیت و آسایش مردم دانست. وی همچنین از منتقدان این طرح دعوت کرد تا برای گفتگوی کارشناسانه در این باب، هفته‌ی آینده در مسجد گوهرشاد تجمع کنند!

رئیس سازمان آب و فاضلاب کشور (طهران و حومه!) اعلام کرد با برنامه‌ریزی‌های کلان انجام شده، علیرغم خشکسالی های امسال (که اکثرا مقاصد حزبی و سیاسی را دنبال می کنند!)، مشکل آب شرب نخواهیم داشت. وی با اشاره به کمبود آب معدنی در کشور افزود به زودی برای حل این معضل، آب آلی را تولید و روانه‌ی سفره های مردم می‌کنیم. نامبرده در ادامه ابراز امیدواری کرد تا در آینده‌ی نزدیک با کاهش درصد اوره‌ی این نوع آب، مشکل عطر و طعم آن حل شود!

سفیر کبیر ایران، کشف قاره‌ی آمریکا را به ساکنان این قاره تبریک و شادباش گفت. وی که از خوشحالی (و احتمالا اندکی چاقی مفرط) در پوست خود نمی‌گنجید، ضمن تاکید بر این نکته که ایران همواره در برقراری رابطه‌ی دوستانه با کشورهای ”دور افتاده“، ”پایین‌افتاده“ و ”افتاده“ (یعنی خاکی) گوی سبقت را از دیگران ربوده، از ابراز علاقه‌ی دولت مطبوعش به احداث صندوق پولی مشترک و صدور اسب های اصیل ایرانی به آن خطه خبر داد.

ایران، صدسال بعد!
خودروی ملی جدید ایران با نام ”گراز“ ! تولید شد. این خودرو مجهز به سیستم ناوبری خودکار و فن‌آوری فوق پیشرفته‌ی دفاع ضد موشکی است. مصرف سوخت این خودرو نیز ۲ لیتر در هر ۱۰ کیلومتر است. مدیر عامل شرکت جنرال موتورز ضمن تبریک و اعلام شگفتی از تولید چنین خودروی پیشرفته‌ای توسط ایران گفت:” کیلی کیلی عجیب هست و جالب برای من که دید ایران خودرو این اتومبیل فوق مدرن تولید کرد! فقط یک اشکال جزئی هست در این ماشین: سوخت اون بنزین بود که ۷۰ سال بود که تولید نشد!“

معاون اول رئیس جمهور از تاسیس صنوق ذخیره‌ی ” قرضی“ خبر داد. وی تصریح کرد: ” این صندوق تازه تاسیس نیست بلکه قدمتی بیش از ۱۰۰ سال دارد و در حقیقت شکل متحول شده‌ی صندوقی است که آن زمان صنوق ذخیره‌ی ” ارزی“ شناخته می‌شد و پس از طی مراحلی به شکل کنونی‌اش در آمده است تا یادمان نرود به کدام‌کشور‌ها مقروض هستیم!‌ مراحل تکامل این صندوق به شرح زیر‌است:
صندوق ذخیره‌ ارزی ــــــــ««صندوق ذخیره‌ نذری ــــــــ««صندوق ذخیره‌ فرضی ــــــــ««صندوق ذخیره‌ قرضی

مجتمع آبی ”تخت جمشید“ با حضور رئیس جمهور افتتاح شد. مسئول این طرح در مراسم افتتاحیه گفت: ”تنها مشکلی که در اجرای این طرح داشتیم سرستونهای تخت جمشید بود که به علت ارتفاع زیاد زیر آب نمی‌رفت! که خوشبختانه با تلاش شبانه روزی همکاران متعهد در وزارت آب و فاضلاب توانستیم سرآنها را هم زیرآب کنیم!“

در پی ادعای قطب جنوب مبنی بر اینکه سعدی و حافظ اصالتا اهل قطب جنوب بوده اند، ولی به این دلیل که سابقا قطب جنوب بخشی از ایران بوده است! ایرانی قلمداد شده اند؛ نیروی انتظامی ایران طی اقدامی قاطع پوشیدن مانتوهای مزین به اشعار سعدی و حافظ را تا موقع احراز ملیت ایرانی آنان، ممنوع اعلام کرد‍!

ستون آزاد
ادامه مطلب »