نوشته های با برچسب ‘عکس از راضیه مهدی زاده’
هیچ قصه ای شروع نشده بود. پنیر فیلادلفیا از سال۱۸۷۲ وجود داشت. شمس تبریزی مرده بود. پودینگ که “انگار کن شیربرنج خودمان را” که گاهی حتی بوی گلاب کاشان میدهد،محصول اوهایو بود و از سال ۱۹۵۰ بود تا به امروز.
فقط من بودم که در نقشی فرعی در گوشه ای از قصه ای نوشته شده وارد شده بودم.
من بودم که میان بوی گلاب و خامه ی پنیر از شمس تبریزی می شنیدم که “صدای وجود تنها در سکوت کامل شنیده می شود.” وقتی تمام هستی ساکت می شود.
.
.
و زن همسایه، آواز زخمی مکزیکی اش را سر می دهد.
.
.
Make a list of books that you would like to read them purely for pleasure. In addition,sometimes dare to make a mistakes.
.
دستم را پاورچین تا نزدیکی های ناف می آورم و تو را با آن آشنا میکنم.
همینجا باید دستم را از توی سوراخ ناف فرو کنم توی دنیای تو.
دستم غوطه بخورد وسط یک اقیانوس لزج.
وسط یک جنگل آبی.
دقت میکنم. گوش می سپارم.
تو داری فرش می بافی.
این هم صدای رج زدن.
این هم رگ های آبی و قرمز من که با دست های کوچک تو به هم بافته می شود.
#بخشی از#داستان یک کیلو ماه
.
.
۱ episode of “This is life” ‘s series
.
“A mother’s love for her child is like nothing else in the world. It knows no laws,no pity.
It dares all things and crushes down remorselessly all stand in its path.”
Agatha Christie
.
.
بی جهت سمت آلمان می رفتم یا چشم چپ ام نمی دید؟
بیهوده جلوی هواپیما نشسته بودم یا زیبایی از این جهت دیده می شد؟
، من فقط یک نفر بودم که خوابم می برد در ساعت یک شب که شروع می شد در یکشنبه
، که به کار خودش ادامه می داد و با من به آلمان می آمد
یک نفر که نمی توانست، خودش را در تاریکی پیدا کند و نمی خواست،
تنها نیمی از صورتش را در آینه ببیند ،
نه آلمان از رو به رو می آمد نه مهماندار زیبایی، که نگاهش را از من می دزدید
می دزدید مثل من که چشم هایم را از تو،
وقتی به خانه برگشتم مثل ترکشی، که سمت چپ ام را از خودم ،
برای من،
شب از برج مراقبت شروع می شد در برج مراقبت بود،
که چشم هایم پیدایم کردند
در برج مراقبت بودم،
که اسمم را به خاطر آوردم و تاریکی من را می پایید ،
هوا مثل آهن سرد شد
من آلمان را زیبا ندیدم و برای همیشه در هواپیما ماندم. .
شعری از شهاب لواسانی
از مجموعه ی عبور گل های سفید از سه شنبه،۱۳۹۰